Saturday 26 July 2014

چو تخته پاره بر موج

یک حال معلق و بی وزن عجیبی دارم. زمین و هوا.
سبک‌تر شده ام. این قطعاً حالم را بهتر می‌کند و اصلاً آدم بهتری می‌کند مرا. از زیر وزنِ یک چیز سنگینی انگار بیرون آمده باشم، روان‌تر خواهم بود و گیر نمی‌کنم به هر چاله‌ای و راحت‌تر می‌شود باهام کنار آمد، خوشحالی کرد، حرف زد، سکوت کرد، زندگی کرد.
اما سبکی هیچ وقت مفت به دست نمی‌آید. ناامن شده‌ام. دوباره به آینده که فکر می‌کنم سردم می‌شود. 

انگار جهان کمر بسته باشد که به من "let it go" یاد بدهد. که هرطور شده مجبورم کند مشت‌های محکمم را باز کنم. مجبورم کند با اینهمه "نمی‌دانم" کنار بیایم. کنار بیایم با اینهمه چیزهای خارج از کنترل من. مجبورم کند به زمان بسپرم.

راه دیگری ندارم. می‌سپرم. مشت‌هایم را باز می‌کنم و می‌گذارم برود. دست برمی‌دارم از این دائم دنبال اطمینان گشتن. دست بر می‌دارم از این دو قطبیِ دانستن و ناامید شدن. دست برمیدارم از وسواسم بر قرار نگرفتن در موقعیت تعلیق. از تصمیم گیری های زودهنگام، برای فرار از "شاید"ها. می‌گذارم این بار این تعلیق مرا بشورد با خودش ببرد. می‌گذارم موج بزند و بکوبدم به در و دیوارِ صخره‌هایی که زمانی جای پای محکم‌م بودند.
می‌گذارم موجش مرا با خودش ببرد و آدم دیگری بسازد از من. آدمی که دندان‌هایش را به هم نمی‌فشارد و دست‌هایش را در خواب مشت‌ نمی‌کند و از منتظر بودن تا حد مرگ کلافه نمی‌شود. آدمی که هی برای چیزهای خارج از کنترش تعیین تکلیف نمی‌کند. برای رابطه‌ها، آدم‌ها، احساس‌ها، موقعیت‌ها..
هزار خط هم که بنویسم، تهش می‌رسم به همین. آدمی که دست‌هایش را در خواب مشت نمی‌کند.
چیزهایی که بلد نیستی را اگر یاد نگیری جهان خودش میاید که یادت بدهد. جهان اما حالیش نمی‌شود که همه ی زندگی تو متریال آموزشی نیست. نمی‌فهمد که هر چیزی را نمی‌شود گذاشت به جای بهای آموختن. نمی‌فهمد این چیزها را یاد گرفتن نمی‌ارزد به ریسکِ از دست دادنِ .. از دست دادنِ چی؟ چطور بنویسم که اگر نشد چی از دست می‌رود؟

باید تمام آیدا در آینه را بنویسم و دوبار بنویسم که "در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد"...
تهش هم اضافه کنم که کاپل‌های لانگ دیستنس دور و برمان یکی یکی شکست میخورند. و یادآوری کنم که من پاییز سال دیگر عازمم و نیامدن او قطعی.

No comments:

Post a Comment