Friday 23 September 2016

آرام و هراسان قدم برمی دارم. مدام می‌پرسم. مدام رم می‌کنم. مدام آرام است و لبخند می‌زند و مطمئن است.
«منم می‌ترسم. ولی شجاعتشو دارم. به نظرم تو هم داری»
دارم؟

نگاهش می‌کنم. گوش می‌دهم. و به تکامل آن توده‌ی چگال و دردآلود فکر می‌کنم. به تاریکی فشرده و بی‌شکلی که بود. به این حجم شکل گرفته ی حالا، تاریک، با زخم‌هایی که نور از شکاف‌هاشان بیرون می‌زند. با تاریخ رنجی که توی چشم‌های سیاهش روایت می‌شود هنوز. و روشنی چشم هاش و دست‌هاش با هر نقاشی. و اخم مدام ابروهای پرپشتش، توی همه‌ی عکس‌ها.

به تماشا نشسته‌ایم.

No comments:

Post a Comment