Thursday 10 April 2014

چطور زیر زندگی مجردی بزاییم - 1

آپارتمان  چهار طبقه‌ست. این یعنی هیچ رفت و آمدی از جلوی در خانم طبقه‌ی چهارم نمیشه. در نتیجه خیلی وقتا درشون بازه. از ساعت 8 خونه داره می‌لرزه. صدای جیغ و داد یه عاالمه بچه و یه مامانایی که سر بچه‌هاشون جیغ می‌زنن و بعد هرهر می‌خندن و بچه‌ها یه طوری با هم حرف می‌زنن انگار دو سرِ یه جنگل گنده وایسادن. با تمام قوا. (آخی نازی بچه ها؟ آخی چقد گوگولی؟ شما بیاین به جای من اینجا درسی رو بخونین که ازش متنفرین با سردردِ جتلگ و کم‌خوابی.) صدا یه طوری میاد که انگار پشت در خونه ی من دارن بازی می کنن. خونه‌ی من طبقه‌ی سومه. 

تولد من که بود، 10-15 نفر بودیم که پانتومیم بازی می‌کردیم. صدای خنده‌مون بلند بود. خانوم طبقه‌ی دوم زنگ در رو زد (درِ پایین رو. یعنی نیومد که باهام روبرو بشه. دو طبقه رو رفت پایین که از پشت آیفون داد داد کنه) شروع کرد که چه وضعشه و من سرم درد می کنه و فلان. من آروم گفتم باشه معذرت می‌خوام آروم‌تر ادامه می‌دیم. خانوم ادامه داد که "اصن اینهمه آدم تو خونه‌ی تو چی کار میکنن؟ من میدونم و صابخونه‌ی تو. جمعش کنین این برنامه رو. زنگ می‌زنم 110" دارم عین کلمه‌هاش رو نقل می‌کنم. بی هیچ اغراقی. گفتم این دیگه ارتباطی به شما نداره. مگه خودتون هیچ وقت مهمون ندارین؟ صدا اذیتتون می‌کنه یواش‌تر ادامه میدیم. و قطع کردم. یه چهل دقیقه ای از روز تولدم رو با استرس 110 و صابخونه به گه کشید.

من مطمئنم خانوم طبقه‌ی دو، با این که قطعاً قطعاً قطعاً سر و صداهای اینا رو می‌شنوه و اینا خیلی وحشی‌تر از ما سر و صدا می‌کنن، نمیره بگه ساکت. نمیره بگه ساختمون رو گذاشتین رو سرتون. چه برسه به 110 و فلان. 
داشتم می‌ترکیدم از این فکر که من با هر قهقهه‌ی دوستام تو خونه‌م تنم می‌لرزه که ای وای نکنه بلندیم، مث ناظما راه می‌رم آهنگو کم میکنم، یکی که می‌خواد بره به بقیه می‌گم ساکت در بازه. فلان. حالم به هم خورد از این همه غیر منصفانه بودن همه چی. من یه دختر تنهام و اون یه زن تنها. اختیار زندگی اون دست خودشه و اختیار زندگی من دست خانم طبقه‌ی پایین و صابخونه و یاروی بنگاه و 110. تو لحظه‌ی اوج خشم دلم می‌خواست برم به طبقه پایینی بگم اگه مسئله‌ت "زن" و "دختر" و پرده‌ی بکارته به قرآن منم ندارم. دست وردار از سرم. (بله. اختیار زندگی من در واقعیت دست اینها نیست. که اگه بود دووم نیاورده بودم تا حالا. تصور اونا اما اینه. و طبق این تصور رفتار می کنن)
یهو تمام اذیت‌هایی که شدم این یه سال سرِ تنها زندگی کردن جمع شد. بنگاهی ‌هایی که می‌خواستن خونه اجاره بدن و با هزار تا ایما و اشاره می‌گفتن "فقط رعایت کنین دیگه.." لبخند انِ یاروی آبگرمکن وقتی فهمید تنهام، اون اخم و تخم مزخرفی که مجبور شدم بکنم تا جمع کنه خودش رو و شوخی‌هاش رو. کله‌ی دختر طبقه‌ پایینی که میومد پشت پنجره تا زنگ خونه‌ی من زده می‌شد. اون سری که تو جلسه‌ی دعواهای اول سال ساختمون برگشته بود آمار رفت‌وآمدهای منو برا بقیه گفته بود (که البته صابخونه م هم در جا گفته بود این دیگه به من و شما ربطی نداره.) نگاه های سنگین بقال سر کوچه تا قبل از این که باهام دوست شه، سر هر بار که سیگار می‌خواستم و سر هر کنسرو خریدنی. تمامِ مثلاً تعریف‌های بنگاهی ها اونموقع که قرار بود خونه فروش بره، که "خیلی هم دختر بی دردسری هستن". بی دردسر آخه؟ مگه نوزاده؟ مگه سگه؟ مگه آبگرمکنه؟

مانتومو پوشیدم رفتم بالا. در باز بود. زنگ زدم. اومد گفت بله؟ گفتم من شنبه امتحان دارم. انقدر صداتون میاد که سردرد گرفتم. در رو حداقل ببندین. اومد تو شیکمم که من دفعه ی اولمه مهمون دارم (دروغ می گفت) و درو واسه گرمی هوا باز گذاشتیم و .. پریدم وسط حرفش، گفتم خانوم فلانی، من که نیومدم دعوا. میفهمم کلی بچه تو خونه‌ن. کنترلشون سخته. درو که می‌شه بست. صورتم و لحنم بی نهایت یخ بود البته. فقط کلمه ها همدلانه انتخاب شده بودن. گفت من فقط درو می‌بندم. انگار که مثلا من رفتم حقشو بخورم، داره شرط تعیین می‌کنه. گفتم همون خودش خیلیه. آپارتمانه اینجا مثلاً. شبتون بخیر. و برگشتم. 

یه شنبه یه پسره داره میاد اینجا واسه پروژه ش عکاسی کنه. می خواد از زندگی دخترایی که تنها زندگی می کنن عکس بگیره و فلان. دلم میخواد بهش بگم ببین منو ول کن، فقط تا زنگ درو زدی از اون کله ی پشت پنجره عکس بگیر. بیا من برم پول شارژ بدم بهشون، از قیافه‌ش وقتی داره پولو ازم می‌گیره عکس بگیر. انگار که مثلاً "نجس"ه پول. اه . 

2 comments:

  1. ای گفتی …… بدبختیه ها!
    بدبختی بدتر اینجاست که سر رفت و آمدات انتظار دارن بهشون باج بدی! با مرد همسایه گرم بگیری تا دردسر درس نکنه باهات و هر دفعه با هزار نوع جمله حالیش کنی خجالت بکش! از من نمیکشی از زن و بچت خجالت بکش…
    مدامم بهت متذکر میشه که من جوونم خودم میدونم جوونا رفت و آمد دارن… البته من ورزشم می کنم! اینقدر ماهی حقوق میگیرم…
    یعنی حالم به هم میخوره از این همه بی انصافی تو این مملکت
    زندگی مجردی رو به کام دخترا زهر می کنن! یا باید خرپول باشی بری اون بالا بالاها که کار به کارت ندارن… یا باید بسوزی و بسازی...

    ReplyDelete
    Replies
    1. من خودم تاحالا همسایه ی مرد نداشتم. تو این ساختمونی که هستم همه زنن :دی ولی یکی از دوستام رو از نزدیک دیدم و یادمه که چه عذابی میکشید از همسایه ش..
      ولی وقتی نذاری بهت زهرش کنن، یعنی وقتی از چرت و پرت گفتناشون رد بیای بشینی تو خونه ت یه نفس راحت بکشی و اعصاب خوردیاش برن، اون احساس پیروزی ای که "با وجود شماها من هنوز خودمم و دارم زندگیمو می کنم و چشمتون کور" خودش یه عاالمیه.. قبول نداری؟

      Delete