Saturday 2 May 2015

یکی دو هفته بعد از برک آپ قبلیم، رفته بودم قرمزی موهامو رنگ‌ساژ کنم صورتی شده بود. غرشو تو فیس‌بوک زده بودم. بعد برادرش، ۱۸ سالش بود اون موقع، اومده بود یه مسیج عصبانی طولانی زده بود با این مضمون که «تو برای دردی که برادر من داره می‌کشه مسئولی و باید توضیح بدی.» به کی؟ به ایشون، که دو تا دیالوگ جدی هم نداشتم باهاش تا اون‌موقع.
بعد در جواب مسیج من که آخه چی می‌دونی تو بچه؟ جواب داده بود «آخه دیدم دغدغه‌ت صورتی/قرمزی موهاته، نتونستم تحمل کنم برادرم انقدر درد بکشه و تو به فکر تناژ قرمز موهات باشی.»

هیچی دیگه.
یه چیزای ریزی می‌شه یاد اون داستان میفتم. یاد ساده‌انگاری آدم‌ها. یاد قضاوت‌گر بودنشون.

حالا این دفعه حال و روزم اصلا قابل مقایسه نیست بس که آدم فهیم دوروبرمه و دوستای باز و دیالوگ‌پذیر و ساپورتیو داریم. خداروشکر. ولی خب، چیزای ریز همیشه هستن دیگه. می‌گذره.

No comments:

Post a Comment