Thursday 21 May 2015

گنگ خواب دیده

دلم میخواست برایش بنویسم
' دیگر نمی‌توانستم منتظرت باشم. دیگر منتظرت نیستم. و منتظر نبودن برای من توی کیسه‌ی دوست‌نداشتن‌ها ذخیره می‌شود. برای منتظرت نبودن باید کمتر دوستت می‌داشتم. دورتر می‌رفتم. باید چشم‌هایت را، آن راویان زخم‌های پنهانت را در زمان‌هایی که احساس امنیت می‌کنی، کمتر به یاد می‌آوردم. '
به جای اینها نوشتم
' I'm just trying to control my emotions
یک تصمیم عملگرایانه برای فعلاً که من خونه حبسم و تو سرت شلوغه.'

آخرسر یک روز دلم کودتا می‌کند. تمام این مترجم‌ها را بیرون می‌کند و به زبان خودش فریاد می‌زند.

باید شاهنامه بنویسیم اصلا. باید شاهنامه بنویسیم با دلم، برای حفظ زبانی که دارد فراموش می‌شود کم کم.
کی قصه‌ ام را می‌نویسم پس؟

No comments:

Post a Comment