Wednesday 13 May 2015

اندوه

اصلا همینه. تمام چند ماه گذشته، میشد به جای هی غمگین شدن، عصبانی‌ شد. می‌شد دست وردارم از همدلی کردن، از فهمیدنش، از تلاش فرساینده برای اینکه روبروش واینستم و کنارش باشم. می‌شد عصبانی شم به جای این که غمگین و دل‌شکسته و سرخورده بشم.
تهش مگه از این بدتر میشد؟
خودتو جر بدی و آخرش «یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد» به نظر بیای. و یکی وایسه جلوت بگه «من وایساده بودم. تو نخواستی»

یادم باشه از یه جایی به بعد، باید به جای غمگین و زخمی و خسته شدن، عصبانی شد.

No comments:

Post a Comment