Tuesday 11 August 2015

خواب دیدم تو یه سفری با دوست دخترِ دوستم خوابیدم و تازه از سکس‌مون فیلم هم گرفتیم با موبایل اون. (حالا دختره در جهان واقعی برام هیچ جذابیت جنسی ای نداره ها) بعد تو سفر بعدی دوباره همو دیدیم و انگار تازه یادمون اومده چی شده‌. بعد اومده میگه مشکل فقط اینه که صدای فیلم خیلی زیاد بود. من همینجور مبهوت به قیافه‌ی نگران اون و به فیلم نگاه می‌کنم. می‌پرسم «مست بودیم؟» میگه «نه حتی»
بعد به دوستم/دوست‌پسرش که داره یه مسخره بازی‌ای توی جمع درمیاره و می‌خنده اشاره می‌کنه میگه میخوام بهش بگم. فکر می‌کنم که اون دوستم الان عصبانی می‌شه از من یا چی؟ بعد من برمی‌گردم به آ نگاه می‌کنم که داره تو همون جمع بلندبلند و مشخصاً مصنوعی می‌خنده نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم یعنی منم باید بگم؟ سعی می‌کنم تصمیم بگیرم که این آیا خیانته الان یا نه. بعد می‌بینم هیچ ایده‌ای ندارم برا چی با اون خوابیدم و احساسم رو یادم نیست حتی که بتونم از روش تصمیم بگیرم، و نمی‌دونم الان رابطه‌م با آ توش چه تعهدی داریم به هم اصن. بعد فک می‌کنم که تازه این که دختره. بعد به خودم می‌گم چه فرقی می‌کنه. بعد به خودم می‌گم اگه پسر بود هم که حالا تکلیفت باز معلوم نبود. چه برسه به الان.
و در حین این فکرها همین‌طور نگاه خیره‌م بین این سه نفر می‌چرخید. تا اینکه دختره رفت دوست پسرش رو صدا کرد گفت بیا بریم بیرون باید باهات حرف بزنم.

کجایی خانوم روانکاو؟

No comments:

Post a Comment