Monday 3 August 2015

از برزخ‌های روزمره. و از بهشت.

حالم بده این روزا. مدام. اما برم شهر خودم درست میشه. مقدار خوبیش حداقل.
خیلی برزخه الان.
کردیت کارتم گم شده و باید برم بانک بگم دوباره بهم بدین. و این کار باید از توی امریکا بشه. الان هی باید بک‌گراند چک‌های مختلف بشم تا قبل از اول سپتامبر چون میخوام برم تو مدرسه کار کنم. اینا یه هزینه‌های خورد خوردی داره‌ در حد ده دلار اینا. بعد فقط با کردیت کارتی که بیلینگ آدرسش تو امریکا باشه میشه داد. خر!
از اون ور، خونه م یه کمی رو هواست. چون برا بستن قرارداد پروف آو اینکام می‌خواست مجتمعه. گفتم فول تایم استیودنت‌م. ندارم. گفت خب یکی باید اسپانسرت بشه و پی استیت‌منت‌های حقوقش رو بفرسته. خواهرم فرستاد. دوباره یارو گفت باید تو امریکا باشه. دوست بابام از ظهر قرار بود بفرسته و نفرستاده هنوز. خانومه تو آفیس مجتمع هم هی ایمیل میزنه که زودباشین نمی‌تونم زیا هُلد نگه دارم قضیه رو.
همه‌جا ازم آدرس و شماره‌تلفن می‌خوان. آدرس رو نمی‌تونم بدم چون یهو ممکنه خونه‌هه بره هوا، حالا بیا و درستش کن. شماره‌تلفن هم ندارم تا نرم اونجا بخرم.
فرایند فرسایشی خرید مدرک. هی این پیج کذایی رو باز کنم هی ببینم فرقی نکرده. بعد هی آدمای مختلف رو گیر بیارم که، کی میری دانشگاه؟ میری دبیرخونه برام بپرسی؟ آخرش هم معلوم نیست می‌رسه به ددلاین یا نه. ۳۱ آگست باید ببرم تحویل بدم. ۲۹ مرداد یکی داره از ایران میاد. به اون اگه نرسه باید اصل مدرک لیسانسم رو دی‌اچ‌ال کنن برام. خخخ.
از همه بدتر، منتورهام. نمیان اسکایپ کنیم که. میگن حالا هروقت اومدی (دو هفته قبل از شروع کلاس هایی که باید برم سرشون ادبیات انگلیسی درس بدم) حرف‌ می‌زنیم. نگران نباش.

اما به جاش، دیروز باز بحث سرطان بود. یهو دیدم اولین وقتیه در زندگیم که اگه بهم بگن سرطان داری، اگه حداقل یه سال وقت داشته باشم، همین مسیری که توشم رو ادامه می‌دم. برنامه‌ی تحصیلی یک سال آینده م رو جوری دوست دارم که تاحالا هیچ چیز اینطوری ای رو دوست نداشتم. فقط زودتر شروع شه، این استرسی که داره نمایی زیاد میشه بیفته.

No comments:

Post a Comment