Saturday 26 December 2015

"We teach from who we are."

دارم یونیتی که باید تنها درس بدم رو طراحی می کنم. بادبادک‌باز.  روند اینطوریه که اول  Essential question ها رو در بیارم. چیزهایی که دلم می خواد بیشتر درباره شون بحث کنیم تو اون یه ماهی که این کتاب رو می خونیم. بعد final assessment  و بعد فعالیت‌ها و زمان‌بندی و اینها. 
یک ساعت و نیمه که دارم با سوالها سر و کله می‌زنم. و الان که تموم شد و راضی ام از سوال هام می‌بینم که همه‌شون به روابط آدم‌ها برمی‌گرده. به دوستی امیر و حسن. به ارتباط دک و داغون امیر و پدرش. که در واقع یعنی تلاش مدام امیر برای به دست آوردن تآیید و محبت باباش. هه. و بعد تنها سوالی که مستقیما درباره‌ی ارتباط‌ها نیست٬ درباره‌ی عذاب وجدان و گذشته ست. که چی کار می‌کنه با آدم. و آیا آدم می تونه ازش عبور کنه یا نه...
می‌ریم که داشته باشیم یک ماه و نیم روانکاوی رو.
وقتی سرو شکل سوال ها درومد٬ یهو یادم اومد که ترم پیش به پیشنهاد من بحث درباره ی کتاب رو از تعریف کردن روابطشون شروع کرده بودیم به جای تعریف کردن کاراکترها. چون توی بحث با منتورم قانعش کرده بودم که بادبادک باز کتاب روابطه. نه کتاب شخصیت ها. 

ترم پیش که اینو درس دادیم٬ خیلی از بچه ها پیپرهاشون رو درباره‌ی ارتباط امیر و باباش نوشته بودن. موقع صحیح کردنشون تو اتاق اینترن‌ها نشسته بودم گریه می‌کردم. بین هر دو تاش باید پنج دقیقه صبر می‌کردم که فرو نپاشم. 

چه کلاسی بشه این ترم. از اون ور هم همزمان قراره پرسپولیس رو درس بدم و یکی از essential  question ها مربوط به ساختن هویت فردی در فضایی که محدودیت و ممنوعیت زیاد داره ست. هه. 

ژانویه٬ فوریه٬‌و کمی از مارچ ۲۰۱۶! با آغوش باز و بدون هیچ کدوم از اسلحه‌هام منتظرتونم. 

No comments:

Post a Comment