یک.
همهی پسرهایی که تاحالا باهاشون بودم، یا implicitly سکسیست بودن، یا explicitly سکسیست بودن، یا سکسیست نبودن و کون دنیا رو پاره کرده بودن با سکسیست نبودنشون. انگار جهان موظفه ازشون تشکر کنه که کیر دارن ولی فک نمیکنن چون دارن خبریه.
دو.
همه چیز رو سیصد و شصت بار چک میکنه. خدا نیاره روزی رو که بخواد رو آمازون یه چیزی به آدرس غیر از خودش سفارش بده. از لحظه ی چک آوت تا وقتی اون place my order کذا رو بزنه میتونه چهل دقیقه طول بکشه اگه من نباشم.
من اما این رو یادم نبود وقتی داشتیم با هم کیک میپختیم. دستور پخت رو میخوندم، میومدم میگفتم باید فلان کنیم، میگفت مطمئنی؟ و میرفت دوباره دستور رو میخوند. هی کلافه میشدم از اینکه هی second guess م میکنه. اگه من پارسال بود، میرفتم عقب، وقتی ازم سوال میپرسید جواب نمیدادم، و میگفتم «تو که به هر حال خودت میری چک میکنی. از من چرا میپرسی وقتی اعتماد نمیکنی؟» به جاش نفس عمیق کشیدم، یه این فک کردم که امروز قراره خوش بگذره، لپتاپ رو آوردم تو آشپزخونه، و همه چی رو بلند خوندم. دوبار. آخرش کردیتها رو از رو زمین جمع کردم گذاشتم تو جیبم.
دیروز صبح، حرف این بود که چقدر واقعا یه فیلم دو ساعته رو کردیم ده دقیقه با رابطهمون، و چقد خوب فشرده شد همهچی به جای کات شدن. بهش گفتم راستی من از ماهعسل هم درومدم. از دستت حرص میخورم جدیدا. گفت چرا نمیگی؟ گفتم دیگه گفتن نداره هفتهی آخری. گفت مگه قرار نشد تو این سه هفته فرض کنیم تموم نمیشه؟ مگه قرار نبود سه هفته دوست دخترم باشی؟ ته دلم گفتم «قرار که این دومی نبود. ولی تو هم خوب ترقهبازی بلدیها» و همینطور که تو تخت تو بغلش ولو بودم براش تعریف کردم چه همه حرصم داده سر کیک و شبش سر به دیوار زدن تابلوهای دفاع همخونه و کلا موضوع second guess کردن.
گفت دیدی که من چقد خودم به خودم شک دارم. آمازون رو یادته؟ گفتم آره. گفت «اینم همونه. ولی راست میگی. باید حواسم باشه تو کار گروهی این رفتار و نکنم. چقد اعصاب خورد کن بودم. ببخشید»
یه کم مکث کردم، فک کردم چقد حوصلهی شنیدن «حالا انقد گندهش نکن» و «چه ربطی داره؟» و «باز فمنیست درونش گل کرد» دارم؟ دیدم صبح روشن و قشنگیه ولی من تو دلم از دستش به خاطر یه سری خوب بودنهاش عصبانیام و چه بهتر که دلیل درست حسابی ای برای عصبانیت داشته باشم. گفتم «تو کار گروهی آره، خیلی مهمه. ولی این همهش نیست. سکند گس شدن از طرف یه مرد برا منِ زن چیز آشنایی ه. وقتی همون داینامیک با تو که دوستپسرمی (بله، بهش گفتم دوستپسرم. ترقه تعارف کرد آخه. منم ورداشتم دیگه. بازی) تکرار میشه، خیلی حال بدیه.»
لبخندش رفت و خیره شد به سقف. یعنی داشت فکر میکرد. با احتیاط ادامه دادم.
«شاید اگه یه پسر داشت باهات کیک میپخت هم همونقد سکند گس میشد. نمیدونم. اما ما تو وکیوم زندگی نمیکنیم و کانتکست اجتماعی تاریخی رفتارای روزمرهمون رو نمیشه گذاشت پشت در.»
در سکوت چند ثانیهای بعدش داشتم جوابم رو برای «الان تویی که داری جنسیتیش میکنی و سکسیسم اینجا تو نگاه توئه» آماده میکردم. همینطور خیره به سقف با صدای یواش گفت «شت. تاحالا این وجهشو ندیده بودم»
میخواستم بوسش کنم ولی به خودم یادآوری کردم انقد بندهی مطالبات حداقلی نباشم. کرمم هم گرفته بود ببینم تا کجا میشه رفت. با یه لحن تلخ پوزخند داری گفتم «ندیدنش برا تو که مَردی چیز عجیبی نیست. تعریف تکستبوکیِ privilege ه الان موقعیت»
فقط گفت هوم...
من، که از وقتی بحث جنسیت شروع شد دیگه پاشده بودم نشسته بودم، دوباره کنارش دراز کشیدم. چند دقیقه سکوت بود.
بعد از چند دقیقه، انگار که تازه فهمیده باشم چی شده، انگار تازه یه در باز پیدا کرده باشم تو زیرزمین شلوغی که دراش همیشه بسته و قفل بود، شروع کردم تندتند حرف زدن و ما، من تاپلس تو تخت و اون با ته ریش صبحگاهی و لباس خواب، یک ساعت و نیم دربارهی oppression, intersectionality, feminism, and everyday sexism and racism حرف زدیم. حرف زدیم نه به این شکل که من دست و پا بزنم که ثابت کنم اینا نه تنها وجود دارن، که از رگ گردن نزدیکترن بهمون، و بعد یه افهی روشنفکریای روبروم بشینه متهمم کنه به جوگیر شدن و زیادی فوکو و بوردیو خوندن و بلد نبودن زندگی یا ایدهآلیست بودن و فلان. حرف زدیم و با هم غر زدیم دربارهی نمودهاش تو رابطهی دونفرهمون و دربارهی مرض اولویتبندی مبارزه با آپرشن.
آخرش گفت مرسی که اینا رو گفتی.
بوسیدمش.
سه.
بوسیدمش.
No comments:
Post a Comment