اگر با دوست پسرم معاشرت روزمرهی کافی نداشته باشم،
حوصلهی معاشرت روزمره با ملت رو ندارم.
حوصلهی معاشرت روزمره با ملت رو ندارم.
اگر با دوست پسرم حرف عمیق از خودم/خودش نزنم به اندازه ی کافی،
حوصلهی حرف عمیق زدن از خودم با ملت رو ندارم.
حوصلهی حرف عمیق زدن از خودم با ملت رو ندارم.
اینها شاید عجیب نباشن. اما برای من عجیبه که با این اوضاع راحتم. منی که در تمام رابطههای قبلیم (حالا انگار چند تا بوده) فوبیای این رو داشتم که بدون طرف مقابلم آدم کاملی نباشم، که یه وقتی به خودم بیام و ببینم ما دو نفریم که هویت مستقلی نداریم، و از ترس این ماجرا گاهی دهن خودم و طرفم رو سرویس کردم،
عجیبه که چطور این بشر اومده و تمام قلههای منو فتح کرده و منم با یه لبخند مست طوری تمام سپرها رو انداختم و اصلآ "جنگ" از جهان من خداحافظی کرده.
عجیبه که چطور این بشر اومده و تمام قلههای منو فتح کرده و منم با یه لبخند مست طوری تمام سپرها رو انداختم و اصلآ "جنگ" از جهان من خداحافظی کرده.
جهان تا قبل از تو جای خشنی بود. جهان تا قبل از تو جایی بود که باید زره می پوشیدی و می جنگیدی تا به گا نری.
جهان جای مهربونی شده. باید توش رقصید. برهنه رقصید..
جهان جای مهربونی شده. باید توش رقصید. برهنه رقصید..
No comments:
Post a Comment