Wednesday 25 May 2016

دلم را در میان دست می‌گیرم
و می‌افشارمش در چنگ
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی‌تاب خشم‌آهنگ...

هرچقدر تا حالا شک داشتم٬ الان دیگه مطمئنم که شکل گرفته م بالاخره. اصولی دارم که ازشون آگاهم و بهشون پایبند می‌مونم. حتی در سخت‌ترین تصمیم‌های احساسی. 

گذشتن ازش سخته. همیشه سخته. و هربار سخت‌تر از قبله. این بار با فاصله از همیشه سخت‌تر بود. این بار چشیده‌ بودمش انگار. ولی گذشتم. نه تنها گذشتم٬‌که اصرار کردم. جلوم وایساده بود نمی‌رفت٬ و من در حالی که عطش بغل کردنش توم شعله می‌کشید هلش دادم که بره. و به موقع ش گفتم که اگه مسئولیت انتخابتو نپذیری من می‌رم و اون وقت دیگه صبر نمی‌کنم اینجا. فرو رفتن ناخون‌های خودم رو تو قلبم حس کردم. اما اون دیالوگ طولانی‌ اون شب با شقایق رو کاناپه که تمام این اصل‌ها و سرگشتگی‌های قبلی‌م رو سر و سامون داد توی ذهنم زنگ می‌زد.

من وایسادم. من پای چیزی که احساس کردم براشون و برام بهتره٬ چیزی که درست‌تره٬ وایسادم. 
چی می‌تونه از این سخت‌تر باشه دیگه؟ کی اینطور اصرار می‌کنه به اینکه  رفتنش رو سخت‌تر کنه برات؟   چه تصمیم اخلاقی دیگه‌ای لازم می‌شه بگیرم در زندگی‌٬ که شرایط اینطور مهیا باشه برای نادیده گرفتنش؟ 
کدوم رفتنی از این سخت‌تره؟ 


زدم سر شونه‌ی خودم٬ گفتم تو مسیر درستیم. جون مادرت وا نده فقط. 

No comments:

Post a Comment