Tuesday 24 May 2016

به خانه می‌رسم
گلکو نمی‌داند
مرا ناگاه
در درگاه می‌بیند
به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند خواهد گفت
بیابان را سراسر مه گرفته‌ست...

شبانه‌های «بغلم می‌کنی بی که بپرسی چی شده؟»  و «بیا... هستم همیشه»
به خانه می‌رسم.

No comments:

Post a Comment