همه ی این روز ها که داره تو برزخ بی خونه بودن و منتظر اپرووال مجتمع آپارتمانی و پیگیری هزار تا کار اداری بیخود تلف میشه٬ قرار بود خرج خوندن و آماده شدن برای سال تحصیلی جدید و تصمیمگیری دربارهی چطور معلمی بودن بشه.
ذخیرهی «امسال سال خوبی میشه» م داره خالی میشه بس که ناآمادهم برا درس دادن و بس که هیچ وقتی نموند واسه چیدن و درست کردن خونه و آشنا شدن با محله.
خونه رو میگیرم، میرم کانادا، برمیگردم، میرم مدرسه، و لابد تا تعطیلات تو اکتبر تو خونهی خالی زندگی میکنم و مدرسه رو هم کجدار و مریز و کامپرومایز شده پیش می برم. تا باز از ژانویه منتظر پایانش باشم و از خودم متنفر برا سوزوندن فرصت. چرا آدم فک میکنه میتونه از این لوپهای تکراری خودش فرار کنه؟ چی میشه که برای لحظهای فک میکنی رها شدی؟
Friday, 11 August 2017
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment