Friday 11 August 2017

همه ی این روز ها که داره تو برزخ بی خونه بودن و منتظر اپرووال مجتمع آپارتمانی و پیگیری هزار تا کار اداری بیخود تلف میشه٬ قرار بود خرج خوندن و آماده شدن برای سال تحصیلی جدید و تصمیم‌گیری درباره‌ی چطور معلمی بودن بشه.
ذخیره‌ی «امسال سال خوبی می‌شه» م داره خالی میشه بس که ناآماده‌م برا درس دادن و بس که هیچ وقتی نموند واسه چیدن و درست کردن خونه و آشنا شدن با محله.
خونه رو میگیرم، میرم کانادا، برمیگردم،  میرم مدرسه، و لابد تا تعطیلات تو اکتبر تو خونه‌ی خالی زندگی می‌کنم و مدرسه رو هم کج‌دار و مریز و کامپرومایز شده پیش می برم. تا باز از ژانویه منتظر پایانش باشم و از خودم متنفر برا سوزوندن فرصت. چرا آدم فک می‌کنه می‌تونه از این لوپ‌های تکراری خودش فرار کنه؟ چی میشه که برای لحظه‌ای فک میکنی رها شدی؟

No comments:

Post a Comment