۱. یکی از مشکلات درددل کردن با آدما تو روزای تاریک اینه که سعی میکنن نقاط روشن رو ببینن و به چشم من بیارن. من عموما اون نقاط روشن رو دیدم و کمکی بهم نکردن. هر کدوم با یه دلیلی کنار رفتن. و متنفرم از این داینامیک که یکی هی بگه فلان چیز خوب هست، و من هی بگم نه نیست. یا هست ولی به درد من نمیخوره. خیلی بدم میاد از این فضا. از اینکه به نظر میاد اصرار دارم حالم بد بمونه. فلذا یا در جواب اولین نقطه ی روشن یادآوری شده میگم «اوهوم» و تمام، یا اگه طرف نزدیک و عزیز باشه باهاش صادقانه برخورد میکنم و اما همونجا دیالوگ رو میبندم، یا از بیخ میرم تو لاک خودم و حرف نمیزنم.
۲. به نظر من هیچ وقت به کسی که تو تاریکی داره غرق میشه نگین «قبلا تونستی الانم میتونی» به من نگین حداقل. آدم رو تحت فشار تصویری که ازش دارین نذارین. واقعا هربار پایین رفتن تو تاریکی به آدم این حس رو میده که این بار دیگه نمیتونم. و «همیشه تونستی این بار هم میتونی» پتکیه که رو سر آدم فرود میاد وقتی تنها چیزی که لازم داره اینه که احساس ناتوانیش برای لحظهای حداقل به رسمیت شناخته بشه.
۳. دهنمو باز میکنم با آدما حرف میزنم، به دقیقه نمیکشه یا دارم به طرف میپرم یا دارم به خودم فحش میدم. چه کاریه خب.
No comments:
Post a Comment