Thursday 31 March 2016

مامان داشت می‌رفت گفت دیدنم تو زندگی جدیدم خیالش رو راحت کرده. گفت هرچقد بابا و خواهرم بهش گفته بودن که حالم خوبه و زندگیم خوبه خیالش راحت نشده بوده. گفت الان که می‌بینم اون تنش‌ها رو دیگه نداری اینجا خیلی خوشحالم. بعدم گفت شاید حرفای بابا و خواهر فایده نداشته چون اون تنش‌ها رو ندیدن در زمان وقوع.

مامانِ بیچاره‌م رو دق دادم به نوبه‌ی خودم واقعاً

No comments:

Post a Comment