Sunday 27 March 2016

گوشه‌ی اتاق رو به دیوار سفید چار زانو میشینم.
نفس می‌کشم و به رفت و آمد نفسم فکر می‌کنم.
کم کم صداها خاموش می‌شن و سرعت جهان کم می‌شه.
این خشم بی‌خود بی‌معنی ازم میره بیرون‌.

باید قلبم وسیع‌تر باشه.
باید آگاه‌تر باشم به این که کدوم عمل‌هام و احساس‌هایی که ازشون/بهشون می‌گیرم راجع‌ به خودمه و کدوم واقعاً راجع به هدف. حالا هدف هرکی یا هرچی.

هفته‌ی پیش دیدم دلم نمی‌خواد تا آخر پروگرم برا تتو کردن این دایره‌ی imperfect ذن روی مچ پام صبر کنم. فکر می‌کردم تا همینجا هم آنلاکدش کردم. اینجور وقت‌ها می‌فهمم که هنوز نه. هنوز گیر خودمم. هنوز خودمم پخش و پلا در تمام تصویر. هنوز راه دارم تا " remain in the center. "

یک چهارم آخر آبجو رو به سلامتی خودم و journeyای که خودمو بهش سپردم می‌رم بالا و، می‌رم که خوشگل کنم برا کنسرت شهرام شب‌پره.

جهان پر از نشانه‌هاست و پر از خنجرهای خاطره. من؟ مثل همیشه. آماده و پذیرا برای زخم‌ها.

No comments:

Post a Comment