دیشب تقریبآ نخوابیدم. سودایی.. خیلی سودایی..
امروز تو کاراته تمام حرکاتم کند شده بود. و انگار بدنم داشت هوار می زد که ببین! من نرسیدم هنوز اونجایی که داری بدو بدو ازش رد میشی. هی ضعفهاش رو می کرد تو چشمم. خسته نمیشدم. نفس کم نداشتم. حتی تمام وقتهایی که مشت رو جلوت نگه میداری و انگار بازوت داره میفته رو به راحتی رد کردم. تمرینهای انعطاف رو حتی. اما بدنم یه راه اعتراض دیگه پیدا کرده بود. راه نمیومد. با تمام تمرکزم به این فک می کردم که باید لگنم رو تو یه حرکت بکشم جلو. اما دقیقآ تو اون لحظه می رفت عقب.
صبح که داشتم تصمیم میگرفت با این کمخوابی و خستگی آیا برم یا نرم، نشسته بودم رو مبل با لیوان چایی یخ کرده تو دستم و فکر میکردم که اگه نرم این سودا منو تو خودش غرق میکنه. احساس میکردم دارم سلول به سلول از جهان واقعی کنده میشم. و تنها راه موندنم اینه که کاراته دوباره تنم رو یه جا جمع کنه.
حالا سودا رفته. تمرین امروز تو سکوت برگزار شد. تمام وقتهای قبل و بعدش رو کاتا تمرین کردم که مجبور نشم با کسی حرف بزنم. گذاشتم که همه چیز توم ته نشین بشه. و عدل همین امروز ربط کاتا رو بشنوم به عناصر چهار گانه. و تو چشام نگاه کنه بگه نمیشه یکی رو قوی کنی و بقیه ضعیف باشن. نگاه کردن کاتایی که می زنی دیگه دلپذیر نیست.
میگه تو زمین رو می فهمی. خاک رو می فهمی. محکم اجرا می کنی. تو اون استنس ی که وایسادی استواری. اما جریان نداری. آب رو آدم نمی بینه تو حرکاتت. وصل نیست. ناگهانه.. (نقل به مضمون). "از یه نقطه ی پرفکت به نقطه ی پرفکت بعدی پریدن فایده نداره. باید جاری بشی بین دوتاش."
میگه تو زمین رو می فهمی. خاک رو می فهمی. محکم اجرا می کنی. تو اون استنس ی که وایسادی استواری. اما جریان نداری. آب رو آدم نمی بینه تو حرکاتت. وصل نیست. ناگهانه.. (نقل به مضمون). "از یه نقطه ی پرفکت به نقطه ی پرفکت بعدی پریدن فایده نداره. باید جاری بشی بین دوتاش."
و من که اشک پشت چشمامه فکر کنم که لامصب من فقط اومدم کاراته تمرین کنم. چرا این کارو با من می کنی؟
ای واای...
ReplyDeleteهرروز شقایق
Deleteهرروز.