یک.
صبحا و عصرها تو مترو جان شیفته میخونم. غرقم میکنه. نصف چیزهایی که راجع به خودم و دوستام میفهمم و نمیتونم بیان کنم رو بیان میکنه. گاهی نفسم رو بند میاره انقدر که خودم رو توش پیدا می کنم. گاهی آنت، گاهی سیلوی. از بعضی صفحه هاش عکس می گیرم. بعضی هاش ولی انقدر بی رحمانه خودم رو میذاره جلوم که ترجیح می دم یادم نمونه.
و بعد، چون بهم واژه داده، حال خودم رو بهتری میفهمم گاهی. و این همه چیز رو شفافتر میکنه. و من هنوز همونم که از شفافیت فرار میکنه چون اون ته میدونه یه چیزایی از لحظهای که شفاف بیان بشن دیگه اون برقِ الآنشون رو ندارن. دیگه معمولی میشن. من هنوز میدونم که نیمی از جهانم رو رو آب ساختم. رو چیزهای دوپهلو. رو "شاید" ها.
صبحا و عصرها تو مترو جان شیفته میخونم. غرقم میکنه. نصف چیزهایی که راجع به خودم و دوستام میفهمم و نمیتونم بیان کنم رو بیان میکنه. گاهی نفسم رو بند میاره انقدر که خودم رو توش پیدا می کنم. گاهی آنت، گاهی سیلوی. از بعضی صفحه هاش عکس می گیرم. بعضی هاش ولی انقدر بی رحمانه خودم رو میذاره جلوم که ترجیح می دم یادم نمونه.
و بعد، چون بهم واژه داده، حال خودم رو بهتری میفهمم گاهی. و این همه چیز رو شفافتر میکنه. و من هنوز همونم که از شفافیت فرار میکنه چون اون ته میدونه یه چیزایی از لحظهای که شفاف بیان بشن دیگه اون برقِ الآنشون رو ندارن. دیگه معمولی میشن. من هنوز میدونم که نیمی از جهانم رو رو آب ساختم. رو چیزهای دوپهلو. رو "شاید" ها.
دو.
کاراته کمرنگ شد یهو. مچ پام به گا رفت.
یعنی چند روز بود درد می کرد. بعد به دلایل مختلف دو سه روز نشد برم کاراته. کم کم خوب شد. دوباره که رفتم، یه ساعت تمرینم رو کردم و فقط کم درد وقتایی که پشت مچم باید کش میومد. بعد که تموم شد، از رختکن که اومدم بیرون یهو دوبرابر شده بود از ورم. حالا هی کجدار و مریز تا ببینیم چی میشه.
کاراته کمرنگ شد یهو. مچ پام به گا رفت.
یعنی چند روز بود درد می کرد. بعد به دلایل مختلف دو سه روز نشد برم کاراته. کم کم خوب شد. دوباره که رفتم، یه ساعت تمرینم رو کردم و فقط کم درد وقتایی که پشت مچم باید کش میومد. بعد که تموم شد، از رختکن که اومدم بیرون یهو دوبرابر شده بود از ورم. حالا هی کجدار و مریز تا ببینیم چی میشه.
سه.
تجربۀ داغ داغش رو گذاشت کف دستم. گفت یا براش بنویس یا از دستش میدی. بعد گوشی خریدم و وایبر و این بساطا. تب آروم شد. حالا میدونم که باید بنویسم. نوشتن، راه نجات ماست از فاصله. از مغلوب شدن به فاصله. همراهم بشین رفقا.
تجربۀ داغ داغش رو گذاشت کف دستم. گفت یا براش بنویس یا از دستش میدی. بعد گوشی خریدم و وایبر و این بساطا. تب آروم شد. حالا میدونم که باید بنویسم. نوشتن، راه نجات ماست از فاصله. از مغلوب شدن به فاصله. همراهم بشین رفقا.
چهار.
تو داری از یه ناحیهی امنی سر میخوری میری تو یه ناحیهی ناامن. و مرز این دو ناحیه فقط یه جملهست. فقط یه جمله بود. و تو نمی دونی که چقدر دیالوگهای مختلف داشتم باهات توسر خودم، راجع به همین یه قدم و همین یه جمله. اگه رومن رولان بودم تاحالا صفحهها راجع به اونچه که داره میگذره نوشته بودم.
تو شدی از اون آدمهایی که نباید باهاشون مست کرد...
و میدونی که من عقب نمیرم.
تو داری از یه ناحیهی امنی سر میخوری میری تو یه ناحیهی ناامن. و مرز این دو ناحیه فقط یه جملهست. فقط یه جمله بود. و تو نمی دونی که چقدر دیالوگهای مختلف داشتم باهات توسر خودم، راجع به همین یه قدم و همین یه جمله. اگه رومن رولان بودم تاحالا صفحهها راجع به اونچه که داره میگذره نوشته بودم.
تو شدی از اون آدمهایی که نباید باهاشون مست کرد...
و میدونی که من عقب نمیرم.
پنج.
دوتا سفر تو راهه ایشاللا.
دوتا سفر تو راهه ایشاللا.
بلکه یه کم روزهام وزن بگیرن...
شیش.
تایتل اسم کتاب نیست. تایتل حال منه.
تایتل اسم کتاب نیست. تایتل حال منه.
No comments:
Post a Comment