Thursday, 10 October 2013

کشتی ما جاش تو بندر خوبه. شط شراب خدمت خودتون.

دیشب:
تو اوج سرعت و شلوغی کارها، در حالی که داشتم ایمیل می زدم به یکی که مقاله ش برا نشریه رو نقد کنم، و همزمان منتظر بودم تسهیلگر دوره یه چیزی رو بفرسته که نظر بدم، و تو سرم هم به طرح درس فردا فکر می کردم،
برق رفت..
بدو بدو های خبر دادن به ملت، زنگ زدن و گفتن شفاهی انتقادها، درست کردن قهوه در حالی که دارم مقاله رو نقد می‌کنم و نصف ذهنم به این فک می‌کنه که شماره‌ی اون چهارنفر رو چطوری گیر بیارم که بهشون خبر بدم امشب مقاله نمی‌فرستم براشون برا ویرایش، بردن شمع برای مادرجان،
و ناگهان، استپ.

فک کردم که تا 12 صبر می‌کنم و اگه برق نیومد می‌خوابم. و حالا وقت هست که بنویسم و بعداً پست کنمش.
روزها خوب می‌گذرن. وقت ندارم بشینم پای فیس بوک به اسکرول کردن. این خط کشِ خوب گذشتن روزهاست. حتی سی پی یو ندارم به درگیری هام در روابط انسانی فکر کنم (بجومشون درواقع). این عالیه. همه چیز در سطح واقعیت در جریانه. غصه ها و خشم ها تو سایه ن. میان و نمی مونن. و می‌فهمم گاهی چقدر شورِ "بیا سرش حرف بزنیم" رو درآوردم. اینهمه چیز که وقت نمی کنم سرش حرف بزنم و خودشون حل میشن. آقا اصن اینو همه‌ جای خونه زندگیم باید بنویسم. کار کن. کار واقعی. زندگی واقعی.
این روز‌ا، "بریم ایرج چایی بخوریم" رو به "بشینیم حرف بزنیم" و "قدم بزنیم" ترجیح می‌دم مثلاً.
تا میام شروع کنم تو سرم غر زدن که فلان قد کار دارم و چقد خسته م و فلان، به خودم میگم "می‌دونستی اینطوریه. هنری هم داری نمی‌کنی. غر نزن." جواب هم میده. سفت تر میشم. تمام نق نق‌هام خلاصه می‌شه به اینکه وقتی دارم از یه تَب می‌رم تو یه تَب دیگه، موهامو بدم عقب و تند بگم "شت چقد کار دارم"، و ادامه بدم. و ادامه بدم. و ادامه بدم. و ادامه بدم.
 

No comments:

Post a Comment