دارم دونه دونه هندونههام رو از زمین ور میدارم.
یه هفتهس دارم راجع به نشریهمون با آدما مشورت میکنم. جواب داده تا الان. سردبیر قبلی یهو خیلی اومد کمک. هم کمکِ کاری هم کمکِ روانی. ازش انتظار نداشتم.
احساس میکنم دارم تو سردبیریِ یه نشریهی دانشجویی به سبک خاص خودم میرسم. تأکیدم رو "خاص" نیست. رو "سبک"ه. یعنی از اون نقطهای که فقط میدوی دنبال اینکه بتونی وظایفت رو انجام بدی و چیزی جا نمونه رد شدم. "چطور" انجام دادنشون الان مهمه و "شیوهی من" عبارت معنیداریه. نمیدونم این هیچجایی از زندگیم به دردم خواهد خورد یا نه. اما در حال حاضر دارم ازش لذت میبرم.
فعلاً دلم روشنه. خیلی چیزا بستگی به جلسهی چهارشنبه داره.
احساس میکنم دارم تو سردبیریِ یه نشریهی دانشجویی به سبک خاص خودم میرسم. تأکیدم رو "خاص" نیست. رو "سبک"ه. یعنی از اون نقطهای که فقط میدوی دنبال اینکه بتونی وظایفت رو انجام بدی و چیزی جا نمونه رد شدم. "چطور" انجام دادنشون الان مهمه و "شیوهی من" عبارت معنیداریه. نمیدونم این هیچجایی از زندگیم به دردم خواهد خورد یا نه. اما در حال حاضر دارم ازش لذت میبرم.
فعلاً دلم روشنه. خیلی چیزا بستگی به جلسهی چهارشنبه داره.
شغل جدیدم شروع شده. کمک تسهیلگری یه دورهی آنلاین. هنوز گیجم. به نظر میاد انتظار تسهیلگر دوره ازم با انتظار مدیر پروژه متفاوته. حتی نه فقط انتظار. نقشی که برام تعریف کردن هم. این به علاوهی گیجی شخصی خودم بین شرکتکنندهی دوره بودن و کمک تسهیلگرش، کمی اذیتم میکنه. اگه تا آخر این هفته درست نشه باهاشون حرف میزنم.
درس میخونم به نسبت این که استادامو دوست ندارم. حداقل تمرینای آمار رو حل کردم و امروز هم اگه تمرینای محاسبات رو میداد حلکردم.
یه جلسه هم رفتم سر کلاس خودم. معلمی کردم. اما هنوز نمیتونم بگم هندونهش رو ورداشتم. مونده هنوز. ا زخودم راضی نیستم. من آدم کمالطلبی نیستم و از خودم راضی نیستم.
یه جلسه هم رفتم سر کلاس خودم. معلمی کردم. اما هنوز نمیتونم بگم هندونهش رو ورداشتم. مونده هنوز. ا زخودم راضی نیستم. من آدم کمالطلبی نیستم و از خودم راضی نیستم.
یه صدایی تو دلم و رو نوک انگشتام داره میاد، که فعلاً نمیخوام بلند بگمش. بلند گفتنش حبابشو میترکونه. ولی فکرش روشنم میدارد.
بهترین راه برداشتن هندونهها، دونه دونه برداشتنشونه. مث دونه دونه چیدن چیزا تو چمدون میمونه. آدم پنیک هم نمیکنه. یادم باشه اینو. که نقطهی صفر هندونهها زمین باشه، و من برشون دارم. نه اینکه از اول بغلشون کنم و چالش نگه داشتنشون باشه.
ساعت و 1.5ه. آخرین ایمیل رو به گروپ نشریه زدم. آخرین پست رو تو دورهی آنلاین نوشتم. فردا 7.5 صبح کلاس دارم. برم سیگار شبانه و بعد شب بخیر. فردا لزوماً روز بهتری نیست. حتی ممکنه روز دیگری هم نباشه. اما خب. زندگیه دیگه. وقتی ازش راضی نباشی هم میگذره. کلید کنی باهات لج میکنه..
No comments:
Post a Comment