همه چی انقدر سریع در جریانه که نمیشه ازش یه پست درست و درمون نوشت. و نمیشه هم بدون نوشتن از شرش خلاص شد.
"جریان" که چه عرض کنم. دور خودش می چرخه. به سادگی سر نقطه ی اول برمی گرده.
یعنی حتی وقتی از درِ بار میای بیرون، و هوای آزاد که بهت می خوره تازه می فهمی چقد مستی، و سیگاری که روشن کردی رو یه طوری که طور خودت نیست می کشی، درست تو همون لحظه، می دونی که از هیچ جای این کلاف به هم پیچیده نمیشه فرار کرد. و این آگاهی نمی ذاره مستی ت کامل بشه.
"جریان" که چه عرض کنم. دور خودش می چرخه. به سادگی سر نقطه ی اول برمی گرده.
یعنی حتی وقتی از درِ بار میای بیرون، و هوای آزاد که بهت می خوره تازه می فهمی چقد مستی، و سیگاری که روشن کردی رو یه طوری که طور خودت نیست می کشی، درست تو همون لحظه، می دونی که از هیچ جای این کلاف به هم پیچیده نمیشه فرار کرد. و این آگاهی نمی ذاره مستی ت کامل بشه.
بعد تو قطار که سعی می کنی دونه دونه کلاف ها رو از هم باز کنی، به اینجا می رسی که می بینی یه ساعته نشستی چیز میز می نویسی، و تکراری تر از تکراری تر از تکراری..
من واقعآ واقعآ تو خودم گیر کردم و راهی برای بیرون اومدن ازش پیدا نمی کنم.
No comments:
Post a Comment