Sunday, 8 September 2013

از ديدن چراغ هاى همه ى شهر ها از بالا گريه م ميگيره. 

دلم دو تيكه شده يكيش مونده اتاوا پيش خواهرم و پسرش و اون لحظه اى كه خورد زمين وسط مهمونى و يهو صدا زد "نا نا .... " و دويد تو بغلم؛ يكيش رفته تهران و اونجا هزار تيكه شده رفته پيش مردم، به روى خودم نميارم ولى يكى از اون هزار تيكه ش هم سرگردان و دوگانه رفته كلوژ.

خودم بى دل و گريه ئو لاى هواپيماها و فرودگاها گم شدم.

No comments:

Post a Comment