سردبیر یه نشریه ای ام تو دانشگاه.
آخرای ترم پیش، هی می گفتیم تو تابستون سه تا پرونده می بندیم و فرم نشریه رو تغییر می دیم و اینا. می خواستیم یه سری دوره پیدا کنیم دسته جمعی بریم، هزار تا کار می خواستیم بکنیم.
بعد من داشتم میومدم، مسئولیت سردبیری رو دادم دست یکی دیگه، گفتم هرجلسه رو لطفاً برام ضبط کنین. می خواستم خودم رو درگیر ماجرا نگه دارم خیر سرم.
کلاً هم هی به خودم فحش دادم که چرا وقتی می دونستم کل تابستون رو نیستم، مسئولیت سردبیری رو قبول کردم از اون اول. و فکر می کردم توانایی مدیریتی این پسری که الان مسئولیت رو سپردم بهش از خودم بیشتره.
حالا الان، آخر تابستون شده، من یه ماهه کلاَ جدا شدم از ماجرا، اونا یه پرونده هم نبستن درست حسابی. جلسه ها رو گوش می دم، هی فک می کنم این پسره داره چی کار می کنه اون وسط؟ هی بحثاشون میره و میاد. حرصم می گیره از بس که دور می زنن.
کلاً هم هی به خودم فحش دادم که چرا وقتی می دونستم کل تابستون رو نیستم، مسئولیت سردبیری رو قبول کردم از اون اول. و فکر می کردم توانایی مدیریتی این پسری که الان مسئولیت رو سپردم بهش از خودم بیشتره.
حالا الان، آخر تابستون شده، من یه ماهه کلاَ جدا شدم از ماجرا، اونا یه پرونده هم نبستن درست حسابی. جلسه ها رو گوش می دم، هی فک می کنم این پسره داره چی کار می کنه اون وسط؟ هی بحثاشون میره و میاد. حرصم می گیره از بس که دور می زنن.
اصن انقد این مدت راجب تسهیلگری فک کردم و چیز خوندم، همه چی رو با این چشم میبینم. و جلسه های اون نشریه ی کذایی ،به نظرم یه سری آدم میان که نشستن دور هم هر چی از ذهنشون می گذره می گن. هزار بار.
هیچی هم نمی تونم بگم انقد جو از این نظر انه که یارو رفته آمریکا خوش می گذرونه غر هم میزنه...
هی فک می کنم برمیگردم یه کاری براش می کنم. کن فیکون می کنم. کوفت می کنم درد می کنم. آخرشم می دونم هیچ کاری نمی کنم. ولی خب ،حداقل ش اینه که بهش فکر می کنم. شاید شد.
No comments:
Post a Comment