آخرین لحظههای قبل از خواب، اون ثانیههایی که میدونی داره خوابت میبره، یه فکرایی میکنی. گاهی تصویره گاهی حرفه گاهی هیچی نیست.
دیشب من بودم که سوار ماشین، هی مجبور بودم از یه جاهای سختی رد بشم با عجله، و هی تصادف. هی تصادف. هی تصادف. هربار چشمامو باز میکردم بعد از هرکدوم، و باز تا میومد خوابم ببره، دوباره. آگاهتر از وقتی بودم که حتی خواب میبینی و میدونی خوابه. بیدار بودم رسماً.
دیشب من بودم که سوار ماشین، هی مجبور بودم از یه جاهای سختی رد بشم با عجله، و هی تصادف. هی تصادف. هی تصادف. هربار چشمامو باز میکردم بعد از هرکدوم، و باز تا میومد خوابم ببره، دوباره. آگاهتر از وقتی بودم که حتی خواب میبینی و میدونی خوابه. بیدار بودم رسماً.
قبل رفتن یه طور مسخرهای پریود شدم. هی نمیفهمیدم پریودم یا خونریزیه و نگرانش شده بودم. یه دوستم میگفت استرس ه. میگفتم استرس ندارم. میگفت لزوماً خودت نمیفهمی. بدنت میفهمه خبر میده.
از کجا پیدا کنم پرتقال فروش را؟
No comments:
Post a Comment