Wednesday, 18 September 2013

کاراته نجاته. همیشه.

امروز روز آخرم بود. از اولین لحظه ی کلاس فک می کردم "این آخرین باره این آخرین باره" . تمرین امروز هم خیلی سریع و پشت سر هم بود. تمام حرکتارو با یه تمرکزی رفتم که وقتی کلاس تموم شد طول کشید برگردم ازش. زود گذشت. دلم نیمومد. یهو دیدی خل شدم برنامه ی فان شنبه رو - و به دنیالش عرق خوری جمعه شب رو- کنسل کردم که یه جلسه دیگه ام برم. نمی دونم. دلم تنگ می شه..
 
تا قبل از کاراته، روز از شدت نوسانی بودن دهنمو آسفالت کرده بود. صبح خبر آزادی ها. جشن ِ قهوه ترک. بعد اون همه کار اینتنس و مغزکش. در حد یک جلسه ی 4ساعت و نیمه ی تو گوگل هنگ آوت، نان استاپ تینکیتگ. بعد رنجوندن یک آدم عزیز، بعد دست و پا زدن های بعدش، بعد باز کار اینتنس، همه ی اینها به علاوه ی اینکه دوست پسرِ جان هم رفته مسافرت آنتن نداره.
 
 لحظه ای که از آفیس درومدم، مرز فروپاشی بود.
 
کاراته اما همیشه آدم رو جمع میکنه. چه وقتی داری از فشار متلاشی می شی، چه وقتی داری از سودا پخش می شی تو هوا..
کاراته، مخصوصاً کاراته ی با تمرکز، کاری می کنه جا بشی...
 

No comments:

Post a Comment