آدمها برای بیان احساسهاشان راههای مختلفی دارند.
بله، بعضیها هم هستند که راهی ندارند. حرف نمیزنند مثل آدم. قهر میکنند، طعنه میزنند، پسیو اگرسیو میشوند.همهی اینها به کنار. با این که از چند نفر آدمِ اینطوری که در زندگی ام هستند هم بینهایت کلافه ام، فعلاً حرفم چیز دیگری است.
بله، بعضیها هم هستند که راهی ندارند. حرف نمیزنند مثل آدم. قهر میکنند، طعنه میزنند، پسیو اگرسیو میشوند.همهی اینها به کنار. با این که از چند نفر آدمِ اینطوری که در زندگی ام هستند هم بینهایت کلافه ام، فعلاً حرفم چیز دیگری است.
یک نوعی از بیان احساس هست که مرا میرماند. مرا یخ میزند. مرا برای چند ساعت/روز/هفته/(سال هم در رزومهام دارم).. خراب و بعد از آن بیحس میکند.
آدمهایی که برای بیان احساسهاشان، آن راهِ آسیبزننده را انتخاب میکنند. گاهی حتی آسیبزننده ترین را. انگار تأثیرگذاریِ بیانشان را از آسیبی که تو میبینی میگیرند. مثلاً به جای "من از سیگار کشیدن تو اذیت میشم" از قدرت بیانشان استفاده میکنند: "هربار سیگار میکشی تصور کن که داری رو سینهی من خاموشش میکنی چون احساسِ من از سیگار کشیدن تو شبیه اینه." [واقعی است. از خودم نساختم.]
این از نظر من بیمار است. این سوء استفاده کردن از احساسات انسانیاست. بیشتر هم از احساسات خودش، تا احساسات شنونده. لزوماً هم عمدی نیست. بعضی آدمها این دو تا را از هم جدا نمیکنند. تأثیرگرفتن و آسیب دیدن را. هدف گفتوگو در ذهنشان اشتباه تعریف شده شاید.
آدمهایی که برای بیان احساسهاشان، آن راهِ آسیبزننده را انتخاب میکنند. گاهی حتی آسیبزننده ترین را. انگار تأثیرگذاریِ بیانشان را از آسیبی که تو میبینی میگیرند. مثلاً به جای "من از سیگار کشیدن تو اذیت میشم" از قدرت بیانشان استفاده میکنند: "هربار سیگار میکشی تصور کن که داری رو سینهی من خاموشش میکنی چون احساسِ من از سیگار کشیدن تو شبیه اینه." [واقعی است. از خودم نساختم.]
این از نظر من بیمار است. این سوء استفاده کردن از احساسات انسانیاست. بیشتر هم از احساسات خودش، تا احساسات شنونده. لزوماً هم عمدی نیست. بعضی آدمها این دو تا را از هم جدا نمیکنند. تأثیرگرفتن و آسیب دیدن را. هدف گفتوگو در ذهنشان اشتباه تعریف شده شاید.
برای من به اندازهی یک رابطهی پنج ساله و یک برک آپِ از هر نظر بیمار هزینه برد تا این را بفهمم. فهمیدنش اما از آن آسیب ایمنم نمیکند. فکر نمیکنم کسی در برابر آدمهایی که دوستشان دارد "ایمن" باشد از آسیب. فقط وقتی در معرضش قرار میگیرم، آژیر ذهنم روشن میشود. سریعاً خودم را از موقعیت دور میکنم که در چالهاش نیفتم. تجربه نشانم داده که اگر حواست نباشد، میبینی در دام مسابقه افتادهای. کداممان تأثیرگذارتر بودیم؟ که در این فضا یعنی کداممان آسیبزننده تر بودیم؟
روشن شدن آژیر ذهنم اتفاق بدی است. دیگر آنقدر از زخم آن رابطهی پنج ساله گذشته و آن قدر اعتمادم به خودم بالا رفته، که نترسم و فرار نکنم. اما اعتبار آن آدم ناگهان سقوط میکند. اعتبار احساساتش. اگر نه برای همیشه، برای مدت طولانی. همدلی کردن برایم تقریباً غیر ممکن میشود. این را میفهمم که ذات آن حس ربطی به نوع بیانش ندارد. اما دست خودم نیست. به خاطر آدمی که بگوید "من از سیگار کشیدن تو اذیت میشم" شاید بتوانم سیگار نکشم، اما به خاطر کسی که آن جملهی دیگر را بگوید نه. نمیتوانم. سالها خودم را کش آوردم و تن دادم به این طور گفتوگوها و نتایجشان. هنوز که هنوز است در حال ترمیم ام. دیگر نمیخواهم. یادگرفته ام که اعتبار آدمها و احساساتشان را روی سنگ هک نکنم. یاد گرفته ام هرچقدر هم که کسی را دوست دارم، "آسیب" را پذیرا نشوم. از راه سختش یادگرفته ام. کوتاه نمیآیم.
پ.ن: مرسی رفیق، بابت یادآوری. هیچی قوی تر از بیان اون شباهت نبود، برا مجبور کردنم که تموم کنم نادیده گرفتن آژیر ذهنم رو.
No comments:
Post a Comment