تقریباً همه چیز خوب و آرام است.
از جایی که در زندگی ام ایستاده ام خوشحالم. از کارهایی که تا الان کرده ام راضی نیستم اصلاَ. اما از جهش ناگهانی این تابستان خوشحالم و شاید بتوانم قبلش را ببخشم.
به طور کلی در خانه ی خواهرم هم آرامش بی نقصی دارم.
اما دلتنگی تازگیا خودشو تو دلشوره می ریزه بیرون. انگار که ذخیره م هم داره تموم میشه و باهاش یه احساس ناامنی میاد. دقیقش اینه: من امنیتم رو تو زندگی روزمره از آدمهای اطرافم میگیرم. از روزمرگی هامون. الان دیگه کم آوردم.
شبا که تنها میشم دلشوره شروع می شه و نفس تنگی. نفس تنگی.
مثلاً همین الان. که اشک. که اشک. که اشک....
از جایی که در زندگی ام ایستاده ام خوشحالم. از کارهایی که تا الان کرده ام راضی نیستم اصلاَ. اما از جهش ناگهانی این تابستان خوشحالم و شاید بتوانم قبلش را ببخشم.
به طور کلی در خانه ی خواهرم هم آرامش بی نقصی دارم.
اما دلتنگی تازگیا خودشو تو دلشوره می ریزه بیرون. انگار که ذخیره م هم داره تموم میشه و باهاش یه احساس ناامنی میاد. دقیقش اینه: من امنیتم رو تو زندگی روزمره از آدمهای اطرافم میگیرم. از روزمرگی هامون. الان دیگه کم آوردم.
شبا که تنها میشم دلشوره شروع می شه و نفس تنگی. نفس تنگی.
مثلاً همین الان. که اشک. که اشک. که اشک....
No comments:
Post a Comment