Tuesday 3 September 2013

زندگى در زعفران سابيده

من گرين كارت امريكا دارم. بدون اينكه هيچ تلاشى براش كرده باشم. به خاطر زندگى كردن عمه م تو امريكا گرين كارت دارم.
با پول بابام ٦ماه يه بار ميام امريكا، هر دفعه يه شهر.
با كرديت خواهرم جديداً يه كار گير آوردم تو آمريكا، همين جايى كه الان اينترنشم. كه ميتونم آنلاين از ايران كار كنم. به دلار حقوق بگيرم، به ريال زندگى كنم. كه يعنى ٥ساعت در هفته كار كنم و همونقد پول دربيارم كه بقيه ى آدما با ٢٠ ساعت كار. بقيه اى كه فرقشون با من گرين كارت نداشتنشونه.

خب كه چى؟
بسه ديگه. به نظرم ديگه بايد كنار بيام با همه ى اينا. من خيلى چيزها تو زندگيم دارم كه داشتنشون ربطى به تلاش خودم نداشته. به خاطر تك تك شون هم عذاب وجدان دارم.
با مامان بابام تو يه خونه داشتيم خل ميشديم از دست هم. با پول بابام يه خونه ى پنجاه مترى رهن كردم، نصف اسباب و اثاثيه م از خونه مون اومده، مامانم هم اگه ولش كنم هر هفته برام غذا ميده. ته تلاشم اينه كه پول نگيرم ازشون و با حقوق خودم زندگى كنم، كه بازم نميشه گاهى.
دوستايي دارم كه به همين دليل از خونواده شون جدا شدن، و خرج زندگيشون رو خودشون ميدن و هيچكس هم پشتشون نيست. 
آبسشن م راجع به موضوع درحديه كه وقتى دوست پسرم تو كابينت زعفرون سابيده مي بينه، و ميگه "تو با كون افتادى تو ظرف عسل"، بايد برم تو دسشويى قايم شم كه گريه مو نبينه و شروع نكنه به گفتن اينكه خيلي هم خوبه و فلان، كه شديدتر ميكنه گريه مو. و البته از آشپزخونه دور شم كه يهو خل نشم ظرف زعفرون رو بندازم دور.

بخشيش به خاطر فاز چپ طوريه كه به خاطر يك جفت پدر و مادر انقلابى تو خونه مون درجريان بوده هميشه (بله، همين بابايى كه انقد پول داره كه با خيال راحت سالى ١٥ ميليون تومن خرج آمريكا اومدن من ميكنه، جوونياش چپ بوده).

ولى ديگه بسمه. من به لطف چيزهايى كه براشون تلاشى نكردم اينجام. اما حداقل اين كه از اين اينجا بودنه دارم استفاده ى درست حسابى ميكنم. اگه با كرديت خواهرم بهم كار بدن، من طورى كار خواهم كرد كه بعد يه ماه ديگه به اون كرديت احتياج نداشته باشم. و بله، خيليا هستن كه همين توانايى ها رو و بيشترش رو دارن و كرديت خواهر و گرين كارت و امكانش رو ندارن. اونها از من بيشتر مستحق داشتن اين شغلن. اما چي كار كنم؟ همه ى عمرمو با اين عذاب وجدان ها ادامه بدم؟ همه چيز رو از اول شروع كنم؟ 

كارى كه ميتونم بكنم اينه كه تو همه ى اين موقعيتا طورى باشم كه بهترين ممكن باشه. و خودم رو آروم كنم.
اون ده ساعت وقتى كه بقيه كار ميكنن رو من صرف علافى نكنم و يه كار مفيد كنم.
اون پول اضافه رو خرج كتاب خوندن و كار خيريه و فلان كنم، به جاى اينكه باهاش سيگار و عرق و خوردنى بيشتر بخرم.
از خونه داشتنم نزديك دانشگاه، با صرف كردن اون وقت اضافه به كاراى درست حسابى استفاده كنم. يا با اين كه دوستام بتونن گاهى بيان اونجا و آروم تر باشن، يا خودم آروم تر باشم و انرژيمو جاي درست ترى خرج كنم.
از گرين كارتم اين استفاده رو بكنم كه هربار آمريكا اومدنم به يه درد اين دنياى ديوانه بخوره. از اينهمه فرصتِ ديدن آدمهاى مهم تو اين كار، اين استفاده رو بكنم كه تصوير درست ترى از اكتيويست هاي ايرانى بسازم تو سر اين آدم فضايى ها.

بازم شبيه كسى كه خودش به دست آورده نميشه. اما كاريش نميشه كرد. همه چى ظرف زعفرون سابيده نيست كه بشه بندازيش دور. مسخره س كه بندازيش دور.
 اون عذاب وجدان دائم هم چيز مريضيه كه به دوش ميكشم. ديگه نميخوامش. ميخوام مث آدم سالم زندگى كنم و از اين فرصت ها لذت ببرم و استفاده كنم. نه اينكه يه آدم هميشه ى خدا شرمنده باشم كه اينهمه چيز داره و باز غر ميزنه. تموم.

No comments:

Post a Comment